تأثیر عوامل تصادفی بر سرمایه گذاری و تصمیم گیری
به گزارش بورس نیوز، ذهن انسان بهگونهای ساخته شده است که برای هر رویداد علت مشخصی را شناسایی کند و بنابراین در پذیرش تأثیر عوامل تصادفی به مشکل برمیخورد. یعنی که باور کنید گاهی اوقات نه موفقیت از مهارت زیاد برمیخیزد و نه شکست از بیکفایتی زیاد به وجود میآید، بلکه به قول اقتصاددانی، هر دو از "شرایط اتفاقی" حاصل میشوند. فرآیندهای تصادفی پایه و اساس طبیعتاند و در همه جای زندگی روزمره ما حاضرند؛ با وجود این، بیشتر مردم آنها را درک نمیکنند یا دربارهی آنها زیاد نمیاندیشند. بسیاری از اتفاقاتی که برای ما میافتد مانند سرمایهگذاری و تصمیم گیریهای زندگیمان، به همان اندازه که نتیجه مهارت و سخت کوشی است، نتیجه عوامل تصادفی نیز هست؛ بنابراین واقعیتی که ما ادراک میکنیم نشانگر درستی از شرایطی که زمینه ساز واقعیت میشوند، نیست؛ بلکه تصویری است که تأثیرات تصادفی نیروهای پیش بینیناپذیر آن را تیره و تار کرده است. معنایش این نیست که توانایی اهمیت ندارد. توانایی یکی از عواملی است که شانس موفقیت را افزایش میدهد. بلکه بدین معناست که ارتباط بین اقدامات و نتایج به آن اندازهای سر راست نیست که ما دوست داریم فکر کنیم.
بی توجهی به تأثیرات تصادفی
ما معمولاً و از روی عادت تأثیرات تصادفی بودن را دست کم میگیریم. کارگزار ما در بورس توصیه میکند که در صندوق سرمایهگذاری مشترک آمریکایی لاتین که در پنج سال متوالی "از صندوقهای داخلی پیشی گرفته" سرمایهگذاری کنیم؛ پزشکمان افزایش تری گلیسیرید خونمان را به عادت جدیدیمان نسبت میدهد که هر روز، بعد از دادن صبحانهی رژیمی انبه و ماست به بچهها، خودمان شیرین عسل با شیر میخوریم. شاید توصیههای کارگزار بورس یا پزشک خود را بپذیریم و شاید هم نپذیریم، اما تعداد کمی از ما میپرسیم آیا او برای این توصیه اطلاعات کافی دارد یا خیر. در دنیای سیاست و اقتصاد و تجارت، حتی زمانی که منافع و میلیونها دلار در خطر است، رویدادهای شانسی به وضوح و غالباً به اشتباه موفقیت یا شکست تعبیر میشوند.
تصمیمگیری دربارة این که چقدر از یک درآمد حاصل مهارت و چه مقدار از آن حاصل شانس است، کاری ساده و واضح نیست.
اگر جزئیاتی که به ما ارائه میشود با تصویر ذهنی ما از چیزی مطابقت داشته باشد؛ در آن صورت یک وضعیت محتمل هر چه جزئیات بیشتری داشته باشد واقعیتر به نظر میرسد و بنابراین ما احتمال آن را بیشتر میدانیم حتی اگر هر اقدامی در افزودن جزئیات به یک حدس احتمالی که قطعیت چندانی ندارد احتمال آن حدس را کمتر کند.
به قول یکی از اساتید دانشگاه هاروارد که در زمینة آمار و احتمالات تخصص دارد:"مغز ما برای حل مسائل احتمالات به خوبی سیم کشی نشده است. "
توهم مغالطة قمار باز
یکی دیگر از انگارههای اشتباه در رابطه با قانون اعداد بزرگ این است که احتمال وقوع یک رویداد را بیشتر یا کمتر میدانند، به دلیل این که به تازگی رخ داده یا رخ نداده. این تصور که شانس یک رویداد بسته به رخدادهای اخیر آن رویداد با احتمالی ثابت افزایش یا کاهش مییابد مغالطة قمار باز نامیده میشود. مثلاً اگر مردی در ۱۰۰ پرتاب اول ۴۴ شیر بیاورد، این سکه یک دفعه طوری تغییر نمیکند که از این به بعد به نفع خطها بچرخد و عقب ماندگی اش را جبران کند! دلیل چنین تصورات و دیدگاههایی مانند این که "شانسش ته کشیده" یا " دیگه موقع بردشه" همین است. چنین اتفاقی نمیافتد. فقط برای این که بدانید، میگویم قرار نیست بعد از یک دور برد یا یک دوره خوش شانسی دچار بدبیاری شوید و یک دوره بدبیاری متاسفانه به این معنا نیست که شانس بهتری در انتظار شماست. با این حال مغالطة قمار باز، نه در سطح خودآگاه بلکه در سطح ناخودآگاه، روی تعداد زیادی از مردم، بیشتر از آنچه فکرش را بکنید اثر میگذارد. مردم انتظار دارند بعد از بدشانسی خوش شانسی بیاورند یا نگران هستند که بعد از خوش شانسی بدشانسی به شان رو کند.
یادم میآید چند سال پیش در سفری دریایی، در بحر مردی فرو رفته بودم که عرق ریزان با تمام سرعتی که دوست داشت دلار از دستگاه قمار بگیرد دلارها را به دستگاه میداد. همراهش که دید من به آنها چشم دوخته ام انگار که از چیزی قطعی خبر بدهد، گفت: "دیگه وقتشه که ببره. " وسوسه شدم که بگویم نه، وقتش نیست، اما در عوض راهم را گرفتم و رفتم.
خب با تمام این اوصاف بگذارید بگویم که مغالطة قمار باز توهم قدرتمندی است.
الگوهای سنجش پذیر و پیش بینی پذیر در هرج و مرج
ما تصادفی بودن را به بی نظمی ربط میدهیم. با این حال، اگر بررسی کنیم که مردم چگونه رای میدهند، چگونه سهام میخرند، چگونه ازدواج میکنند، چگونه جواب رد میشوند، نامهها را به آدرس اشتباهی میفرستند یا در ترافیک برای رسیدن به جلسهای معطل میشوند که از ابتدا نمیخواستند به آن بروند نظم و قاعدة مشابهی را میتوانیم پیدا کنیم؛ همان طور که دانشمندان قرن نوزدهم سعی میکردند با مطالعة دادههای اجتماعی که به تازگی در اختیارشان قرار گرفته بود آنها را درک کنند؛ به هر جایی که نگاه میکردند به نظر میرسید هرج و مرج زندگی الگوهای سنجش پذیر و پیش بینی پذیر ایجاد میکند. اما فقط این نظم و قاعدهها نبود که آنها را شگفت زده میکرد، بلکه ماهیت این تغییر و دگرش نیز متعجبشان میساخت. آنها کشف کردند که دادههای اجتماعی اغلب از توزیع نرمال پیروی میکند.
در قرون وسطی بررسی آماری راجع به حیاتیترین آمار از انسانها، یعنی طول عمر و بیماریهایشان، منافی مفهوم سنتی مسیحیت از مرگ تلقی میشد. براساس آن عقاید، گمانه زنی دربارة مرگ اشتباه بود و جست وجوی قوانینی برای کنترل آن نوعی توهین به شعائر مذهبی تلقی میشد؛ زیرا علت واقعی مرگ بر اثر عفونت ریه یا شکم درد یا برخورد سنگی که ضربه اش فراتر از حد تحمل جمجمه بود را صرفاً خواست خدا میدانستند. در طول قرنها، آن نگرش جبرگرایانه به تدریج پا پس کشید و به دیدگاهی مخالف تن داد که بر اساس آن، با مطالعة قاعده مندیهای طبیعت و جامعه حجت خدا را به چالش نمیکشیم؛ بلکه راه و رسم او را میآموزیم.
گامی بزرگ در این تغییر و تحول دیدگاهها در قرن شانزدهم برداشته شد؛ زمانی که شهردار لندن دستور داد کارمندان محله مراسم غسل تعمید و تدفین ثبت شده را گزارش کنند و "گواهی فوت" هفتگی گردآوری شود. برای چندین دهه، این گواهیها پراکنده تنظیم میشد، اما در سال ۱۶۰۳، یکی از بدترین سالهای طاعون، شهرداری آمار هفتگی تنظیم کرد.
بازگشت به میانگین
مطالعات گالتون دربارة وراثت او را به کشف یک مفهوم ریاضی سوق داد که در آمار مدرن نقش اساسی دارد. در سال ۱۸۷۵ بستههایی از نخود فرنگی شیرین غلاف دار را بین هفت دوستش توزیع کرد. هر یک از دوستان بذرهایی با اندازه و وزن یکنواخت دریافت کردند و بذرهای نسلهای بعدی را به گالتون بازگرداندند. گالتون با اندازه گیری آنها متوجه شد قطر میانة نسل بذرهای کوچیک بیشتر از قطر بذرهای زادگرشان است. بعداً او با استفاده از دادههایی که از آزمایشگاهی که در لندن راه اندازی کرده بود به دست آورد، متوجه همین اثر در قد والدین و فرزندان انسان شد. او این پدیده را بازگشت به میانگین نامیدکه میگوید در اندازه گیریهای پیوند دار یا مرتبط به هم، اگر یکی از کمیتهای اندازه گیری شده از میانگینش دور باشد، دیگری به میانگینش نزدیکتر خواهد بود.
گالتون خیلی زود متوجه شد فرایندهایی که برگشت به سمت میانگین را بروز نمیدهند در نهایت از کنترل خارج میشوند. فرض کنید پسران پدران قد بلند به طور متوسط به بلندی پدرانشان باشند. از آن جا که بلندی قد متفاوت است، برخی از پسران قد بلندتر از پدرانشان خواهند بود. حالا نسل بعدی را تصور و فرض کنید پسران پسران قد بلندتر یعنی نوههای مردان اصلی نیز به طور متوسط به بلندی پدرانشان باشند؛ برخی از آنها نیز باید از پدرانشان بلندتر باشند. به این ترتیب، نسل از پس نسل، قد بلندترین انسانها باز هم قدبلندتر خواهند شد. اما به سبب برگشت به سمت میانگین این اتفاق نمیافتد. همین را میتوان دربارة هوش ذاتی، استعداد هنری یا توانایی ضربه زدن به توپ گلف گفت؛ بنابراین والدین بسیار قد بلند نباید انتظار داشته باشند فرزندانشان به همان اندازه قد بلند باشند؛ والدین بسیار باهوش نباید انتظار داشته باشند فرزندانشان همان قدر باهوش باشند و پیکاسوها و تایگر وودزهای این دنیا نباید انتظار داشته باشند فرزندانشان در حد و اندازة آنها دستاورد داشته باشند. از سوی دیگر، والدین بسیار کوتاه قد میتوانند انتظار فرزندان قد بلندتری داشته باشند و کسانی از ما که باهوش نیستند یا نمیتوانند نقاشی بکشند میتوانند امیدواری معقول و موجهی داشته باشند که کمبودهایشان در نسل بعدی جبران شود.
عملکرد سهام تصادفی است یا به تصادفی بودن نزدیک است؟
دانشگاهیان و نویسندگان برای مطالعة الگوهای موفقیت تصادفی در بازارهای مالی تلاش زیادی کرده اند. مثلاً شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد عملکرد سهام تصادفی است یا به تصادفی بودن نزدیک است. با وجود این، وال استریت سنت دیرینة تحلیلگران خبره و کاربلد خودش را دارد و میانگین دستمزد این تحلیلگر در پایان دهة ۱۹۹۰ حدود ۳ میلیون دلار بود. این تحلیلگران چگونه کار میکند؟ طبق مطالعهای در سال ۱۹۹۵، دیدگاههای هشت تا دوازده "ابر ستارة وال استریت"، که هفته نامة آمریکایی بارونز برای ارائه توصیههای بازار به میزگرد سالانه اش دعوتشان کرده بود، فقط همسویی با میانگین بازده بازار بود. مطالعات سال ۱۹۸۷ و ۱۹۹۷ نشان داد سهامی که پیش بینی کنندگان و متخصصان در برنامة تلویزیونی وال استریت ویک توصیه کرده بودند وضع بسیار بدتری پیدا کرد و به مراتب از بازار عقب ماند و در مطالعهای از ۱۵۳ خبرنامه، محققی در موسسهی تحقیقات اقتصادی هاروارد "هیچ مدرک در خور توجهی از توانایی انتخاب سهام" کشف نکرد.
برخی از تحلیلگران و صندوقهای سرمایه گذاری مشترک فقط بر حسب تصادف است که همیشه الگوهای چشمگیر موفقیت را بروز میدهند؛ و هر چند بسیاری از مطالعات نشان میدهند که این موفقیتهای گذشتة بازار، شاخصهای خوبی برای موفقیت آینده نیست یعنی آن موفقیتها تا حد زیادی فقط شانس بوده است. بیشتر مردم احساس میکنند توصیههای کارگزاران سهامشان یا تخصص کسانی که صندوقهای سرمایه گذاری مشترک دارند ارزش پول خرج کردن دارد؛ بنابراین بسیاری از مردم، حتی سرمایه گذاران باهوش، وجوهی را میخرند که کارمزدهای مدیریتی گزافی دارند.
مرتون میلر، اقتصاددان برندة جایزه نوبل نوشت: "اگر ۱۰۰۰۰ نفر سهام را بررسی و سعی کنند برندگان را برگزینند، از هر ۱۰۰۰۰ نفر یکی کاملاً تصادفی امتیاز میآورد و این تمام آن چیزی است که اتفاق میافتد. این یک بازی است، یک عملیات شانسی؛ و مردم فکر میکنند کاری هدفمند انجام میدهند، اما واقعاً این طور نیست". همة ما باید براساس شرایط نتیجه گیری کنیم، ولی این درک را داشته باشیم که تصادفی بودن چگونه عمل میکند.
تایید توهم کنترل
"درحالی که مردم ممکن است دربارة مفهوم شانس شعار بدهند، اما طوری رفتار میکنند انگار رویدادهای تصادفی کنترل پذیرترند. "
در زندگی واقعی نقش تصادفی بودن بسیار کمتر از آزمایشهای آشکار و قابل تشخیص است و ما بیشتر روی برآمدها و توانایی خود برای تاثیرگذاری بر آن سرمایه گذاری میکنیم. به این ترتیب در زندگی واقعی، مقاومت در برابر توهم کنترل چه بسا دشوارتر است.
تحقیقات نشان داده است توهم کنترل بر رویدادهای شانسی در موقعیتهای مالی به ویژه کسب وکار افزایش مییابد.
اولین قدم در مبارزه با توهم کنترل آگاهی از آن است.
زمانی که در چنگ توهم هستیم یا هر وقت که ایدة جدیدی داریم به جای جست و جوی راههایی برای اثبات نادرستی ایدههای خود، معمولاً سعی میکنیم درستی آنها را اثبات کنیم. روان شناسان این را سوگیری تایید مینامند و این سوگیری مانع بزرگی برای توانایی ما در رهایی از سوء تعبیر تصادفی بودن ایجاد میکند.
فرانسیس بیکن فیلسوف در سال ۱۶۲۰ بیان کرد، "فهم بشری، به محض آن که عقیدهای را میپذیرد تمام نمونهها و شاهدهایی که آن را تایید میکنند جمع آوری میکند ولو این که نمونههای خلاف آن پرشمارتر و با اهمیتتر باشد؛ چرا که یا متوجه آنها نمیشود یا آنها را رد میکند تا این عقیده ثابت و استوار بماند.
بدتر از همه این که، ما نه تنها به دنبال شواهدی گزینشی برای تایید تصورات قبلی خود میگردیم، بلکه حتی شواهد مبهم را به نفع ایدههای خود تفسیر میکنیم. این سوگیری میتواند مشکل بزرگی باشد، زیرا دادهها اغلب مبهم هستند؛ بنابراین با نادیده گرفتن برخی الگوها و تاکید بر برخی دیگر، مغز با هوش ما میتواند باورهای خود را حتی در غیاب دادههای قانع کننده تقویت کند.
جامعه و مردم پیش بینی ناپذیرند
جامعه تحت قوانین مشخص و اساس به شیوة فیزیک کنترل نمیشود. در عوض، رفتار مردم نه تنها پیش بینی ناپذیر است بلکه، همان طور که کانمن و تورسکی بارها نشان داده اند، غالباً غیرمنطقی و نامعقول است (به این معنا که ما برخلاف صلاح خودعمل میکنیم). دوم، حتی اگر بتوانیم قوانین امور انسانی را کشف کنیم، همان کاری که کتوله آمار دان، سعی در انجامش داشت، شناخت دقیق یا کنترل شرایط زندگی غیرممکن است؛ یعنی نمیتوانیم دادههای دقیق لازم برای پیش بینی را به دست آوریم؛ و سوم این که امور انسانی آن قدر پیچیده است که حتی اگر قوانین را درک کرده و دادهها را در اختیار داشته باشیم، نمیتوانیم محاسبات لازم را انجام دهیم. در نتیجه، جبرگرایی مدل ضعیفی برای تجربة انسانی است. یا همان طور که ماکس بورن، برندة جایزة نوبل، نوشت: "شانس مفهومی بنیادی از علیت است".
هرچند میتوان قاعده مندیهای آماری را در دادههای اجتماعی یافت، اما پیش بینی آیندة افراد، به طور خاص، غیرممکن است؛ و برای دستاوردهای بخصوص، شغل دوستان و امور مالی خودمان، همه ما بیش از آنچه بسیاری از مردم میدانند مدیون شانس هستیم.